ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

روز مادر مبارک

به نام خدا سلام به سارینا گلم و سلام به همه دوستان روز مادر رو به همه مامانای خوب دنیا مخصوصا مامانم و خواهرجونم تبریک میگم سارینا جونم میخوام یه چیزی بهت بگم من به چشم خودم تمام فداکاری هایی که مامانت برات انجام داد رو دیدم شب هایی که خسته بود اما بدون هیچ منتی بیدار بود و تو رو میخوابوند روزهایی که از خستگی نمی تونست روی پا بایسته ولی برای آروم کردن تو از هیچ کاری دریغ نکرد من بی قراری های مامانت رودیدم با کوچکترین اتفاق که مبادا برای دخترم اتفاقی بیفته آروم و قرار نداشت تو همین سه ماه که از بهار زیبای زندگیت گذشته مامانت هزار ها هزار فداکاری کرده زحمت کشیده قدرشو خیلی بدون...
11 ارديبهشت 1392

من اومدم...

به نام خدا سلام جیگلی خاله خوبی؟ خوشی؟ دلم برات تنگ شده گوگولی من یه مدتیه به خاطر درس و امتحان و ... نمیتونم خیلی بیام یه هفته س که کلی امتحان دادم و خواهم داد! دعاکن همش رو خوب بشم توکل بر خدا به غیر از این هفته دو هفته دیگه تا شروع امتحانات مونده بعدشم امتحانات و بعدش تعطیلات!!! خب بریم سر اتفاقات این هفته اول از همه سومین ماهگردت مبارک قلبونت بلم خیلی دوست دارم الان پیشت باشم و یه دل سیر بغلت کنم بوست کنم عوضش دایی جون محمد به جای من کلی بغلت میکنه دایی جون محمد هم که دیروز رسید تهران و الان هم در خدمت شماست خوش به حالش حالا میتونه هم خواهرش هم تو ...
3 ارديبهشت 1392

هفته ای که گذشت.....

به نام خدا سلام میخوام رویدادهای این هفته و هفته های قبل رو برات بگم سارینا جون بعد از اینکه از مشهد اومدیم تهران اولش خیلی خیلی سخت بود تا یک هفته همش ناراحت بودم مامانی و خاله جون هم همین طور مدتی که خونه مامانی بودیم صبح ها که از خواب بیدار می شدی کلی میخندیدی همه میومدن دورت اما وقتی اومدیم خونه خودمون صبح از خواب بیدار شدی یه کوچولو خندیدی بعد دور و بر اتاق رو نگاه کردی و زدی زیر گریه الهی فدات بشم غریبیت میکرد چند روز پیش با بابا و من و شما رفتیم بیرون پیاده روی و البته شما کالسکه سواری!       دایی جون محمد هم دیر...
3 ارديبهشت 1392

سه ماهگی سارینا جووون مبارک

به نام خدا سلام مامانی؟ خوبی؟ کلی خبر دارم کلی حرف نگفته اول از همه بگم دیروز سومین ماهگردت بود اما چون وقت نداشتم امروز تو وبلاگت مینویسم گفتم که بدونی هممون یادمون بود که ماهگردت هستش بقیه خبرها  و عکس های جدید در پست های بعدی   ...
3 ارديبهشت 1392

سلام عزیز دل خاله

به نام خدا سلام خاله جون؟ خوبی عزیز دل خاله؟ ببخشید دیر به دیر سر میزنم این روزا سرم خیلی شلوغه نزدیک امتحاناته دیگه دیروز که از مدرسه رسیدم خونه یه نفس کشیدم اخه این هفته 4تا امتحان داشتیم مردم دعاکن همش رو نمرات خوب بگیریم هفته دیگه هم امتحان دارم اینا بماند که دبیرها پرسش شفاهی هم دارن! خوبی خاله؟ یه طرحی دارم با مامانت باید اول هماهنگ کنم بعد میذارم رو وبلاگت منتظر باش ! یه هفته س که تو و مامان و بابات از پیشمون رفتی یه هفته دیگه به اومدن من پیش شما کم شد یه هفته دیگه گذشت ان شاءالله هفته های دیگه هم زودتر بگذره و بیام پیشتون ان شاءالله ...
29 فروردين 1392

سلاااام

به نام خدا سلام عسلم خوبی مامانی؟ ببخشید دیر آپ کردم این روزا خیلی سرم شلوغه وقتی از خونه مامانی برگشتیم و اومدیم تهران ناراحتم اولش خیلی سخت بود الان یکمی بهتر شده دلم برا همه تنگ شده وقت کردم میام بیشتر از این روزا و خاطراتم مینویسم میبوسمت ...
27 فروردين 1392

سلام

به نام خدا سلام خاله جون بدون مقدمه میرم سر اصل موضوع امروز با مامانی و بابایی رفتین تهران الان هم تو راهین دلم برات یه ذره شده ایندفعه دوبرابر یکی برای خواهر عزیز تر از جانم و یکی برای عزیز دل خاله یعنی شما سه شب گریه کردم الانم دارم گریه میکنم ومینویسم ولی امتحانام که تموم شد زودی میام پیشت ان شاءالله ...
22 فروردين 1392

دلنوشته ای از جنس احساس خاله جون

به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ فدات بشم من میخوام ماجرای دیروز رو برات تعریف کنم دیروز بعد ازظهر گلوم درد میکرد یکمی سرما خورده بودم ناراحت هم بودم که شما ها از پیشم رفتین به جای همیشگی که میخوابیدی نگاه میکردم اشکام میریخت شب چون خیلی خسته بودم ساعت نه خوابیدم ولی ساعت 11 شب که بیدار شدم گلوم به شدت درد میکرد فکر میکردم گلوم متورم شده حالم بد بود مامانی اومدن و گفتن حاضر شو بریم دکتر ولی من همین طوری اشکام میرخت مامانی میگفتن: یه گلو درد که گریه نداره پاشو پاشو بریم دکتر ولی اون موقع که نمیدونستن من براچی گریه میکردم به خاطر دوری تو و مامانت (الانم دوبار...
22 فروردين 1392

بدون عنوان

به نام خدا سلام سارینا عزیزتر از جانم خوبی فدات بشم؟ امیدوارم همیشه روزهایی خوش داشته باشی دیشب خیلی گریه کردم آخه چهارشنبه میرین از الان دلم برات تنگ میشه اما دلم به این خوشه فقط دو ماه دیگه مونده امتحاناتم رو بدم میام پیشتون دعا کن امتحاناتم رو خوب بدم راستی دایی جون محمد هم درسش تموم شدو سربازی افتاده تهران میاد پیشتون خوش به حالش حداقل هفته ای یک بار میبینتت میبوسمت گلم   ...
18 فروردين 1392