من اومدم...
به نام خدا
سلام جیگلی خاله
خوبی؟
خوشی؟
دلم برات تنگ شده گوگولی من
یه مدتیه به خاطر درس و امتحان و ... نمیتونم خیلی بیام
یه هفته س که کلی امتحان دادم و خواهم داد!
دعاکن همش رو خوب بشم
توکل بر خدا
به غیر از این هفته دو هفته دیگه تا شروع امتحانات مونده
بعدشم امتحانات و بعدش تعطیلات!!!
خب
بریم سر اتفاقات این هفته
اول از همه سومین ماهگردت مبارک
قلبونت بلم
خیلی دوست دارم الان پیشت باشم و یه دل سیر بغلت کنم
بوست کنم
عوضش دایی جون محمد به جای من کلی بغلت میکنه
دایی جون محمد هم که دیروز رسید تهران
و الان هم در خدمت شماست
خوش به حالش
حالا میتونه هم خواهرش هم تو رو از نزدیک ببینه
منم ان شاءالله با مامانی و بابایی زود زود امتحانام که تموم شد میایم پیشتون
ان شاءالله
راستی 31 اردیبهشت تولد دایی جون محمد بود
کلی غافلگیرش کردیم
تفلد خیلی خوبی بود
به من که خیلی خوش گذشت
اینم چندتا از عکسایی که دایی جون محمد قبل از اینکه بره سربازی برات درست کرده:
و اینم از تعجب سارینا:
اینجا هم حرم مطهر رضوی هستش: