نفس زندگی ام، تولدت مبارکــــ
به نام خدا یک سال پیش در چنین روزی تو یه روز قشنگ زمستونی یه اتفاق خوب افتاد صبح بود و همه چیز آروم و عادی اما داشت یه اتفاقایی می افتاد... ساعت 8 و 33 دقیقه صبح روز دوشنبه 2/بهمن/1391 یه فرشته آسمونی از پیش فرشته ها اومد روی زمین با اومدنت بابایی اینطوری شد: و خاله جون بعد از فهمیدن موضوع، اینطوری شد: سارینای عزیز من به دنیا اومد و تو زمستون، دنیایی رنگارنگ برامون رقم زد: و الان یک سال از اون روز میگذره و سارینای ناز من یک ساله شد: تو این یکسال یاد گرفتی: بایستی بشینی راه بری حرف بزنی وسایلت رو بشناسی آدم...