سارینا بین عروسک های دوران بچگی خاله جون
به نام خدا سلام و صد سلام اینم از سارینا که بین عروسک های دوران بچگی خاله جون گم شده! ...
نوروز مبارک
به نام خدا سلام و صد سلام به همگی عیدتون مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشین دوستان و سلام مامانی الهی فدات بشم عیدت مبارک بهشتم خوبی مامانی؟ اولین عید زندگیت بود کنار مامانی و بابایی و خاله جون و دایی جون مهدی و دایی جون محمد و شیما جون و من و بابا خیلی خوب بود خاله جون کلی سفره هفت سین رو تزیین کرده بود دور همه جام ها روبان قرمز پیچیده بود یه گل خوشگل هم تو سفره گذاشته بود انواع شیرینی های خوشمزه و شکلات و آجیل خیلی خوب بود شما هم یکی از سین های هفت سینمون بودی سارینا خانوم سال که تحویل شد بابایی به هممون عیدی دادن عیدی شما رو هم داد...
عیدتون مبارک
به نام خدا فرا رسیدن نوروز باستانی یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم برهمه ایرانیان پاک پندار ، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد ...
نویسنده :
مامان نسرین
10:49
عیدت مبارک
به نام خدا سلام سارینا جووووونم یکسال دیگه گذشت این آخرین روز های سال 91 هستش سالی پر از خاطره چه تلخ و چه شیرین امیدوارم همه ما تو سال جدید بهتر از سال های پیش باشیم خاله جون این اولین عید نوروز بهار زندگیت هست از همین جا عیدو بهت تبریک میگم سال خوبی برات آرزو میکنم سالی پر از شادی برا خودت و مامان و بابات و تمام عزیزانت عیدت مبارک ...
بدون عنوان
به نام خدا سلام مامانی خوبی؟ این روزا اینقدر سرمون شلوغه درگیر خونه تکونی و کارهای عید هستیم کلی ازت عکس گرفتیم که اونا رو هم به زودی میزارم ...
اتاق سارینا جوووووووووووون (2)
به نام خدا مامانی اینا چندتا از عکس های اتاقت هستند ان شاءالله وقتی رفتیم خونمون عکس های جدیدتو میزارم ...
اتاق سارینا جوووووووووووون
به نام خدا اینم از عکس های اتاق دخمل نازم مامانی چون من وسایلت رو خیلی زود چیدم برا همین کالسکه و کریر و.... رو نذاشتم اونها هم مشکی ـ قرمز هستند مامانی میخواستم عکس های لباس هات رو هم بذارم ولی اونها حجمشون بیشتره و واینجا آپلود نمیشن اگه تونستم حتما اون هارو هم میذارم ...
اندر احوالات سارینا جوووووووون
به نام خدا اینم چند تا از عکسای سارینا جوونم اینجا خونه مامانیه (مامان مامان!!یعنی مامان خودم ) این آقا خوشتیپه که داره بهت نگاه میکنه بابا جونته راستی اینقدر دلش برات تنگ شده نزدیک یک ماه هست که ندیدت آخه من بعد از 15روز که تو به دنیا پا گذاشتی با مامانی و بابا اومدیم مشهد بعد از چند روز بابا برگشت تهران آخه باید میرفت سرکار وااااااااااااااای آخر ژست گرفتنی مامانی این دسته دست منه اون آقاهه هم که اون طرفتر نشستن بابایی هستن اینجا حرم اما رضا (ع) هستش اومده بودیم تا پیمان همیشگی ازدواج رو برا دایی جون مهدی و شیما جون محکم کنیم وااااااااااای مامانی ببین شکلا...
یک روز برفی
به نام خدا اینم عکس یک روز برفی اینجا کوچه خونه مامانی هستش خاله جون ببین چقدر برف اومده ...
نویسنده :
مامان نسرین
21:29