ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

وقتی که شیطون بلا میشی...

  سلام مامانی سلام دختر نازم،خوبی عسلم دخترم یه چند شبی هست که خیلی دیر می خوابی نمی دونم چرااااااااا !!! دیشب هم ،همین طور بود. جالب اینجا بود که دیشب یه کم شیر می خوردی بعد رو تو برمی گردونی به طرف بابایی و با بابایی حرف می زدی نمی دونم چی می گفتی!! اما خیلی بامزه شده  بودی یه ذره شیر می خوردی باز با بابایی حرف می زدی. بالاخره خسته شدی ساعت1 خوابیدی دوستت دارم عزیزم. ...
21 ارديبهشت 1392

اولین بار که دمر شدی..

به نام خدا سلام عژیژم دیروز گلم تو آشپزخونه بودم ی دفعه صدای گریتو شنیدم با عجله اومدم سراغت.. دیدم عزیز مامان ،ناناز مامان خودشو دمر انداخته، گریه میکنه شما گریه میکردی من ذوق می کردم الهی فدات بشم مامانی زود زنگ زدم به بابایی خبر خوش رو دادم بابایی هم کلی ذوق کرد بعدش هم به مامانی اس دادم. مامانی هم خوشحال شدن. خلاصه عزیزم همه کلی ذوق زده شدن ...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

به نام خدا سلام به سارینا گلم و سلام به همه دوستان روز مادر رو به همه مامانای خوب دنیا مخصوصا مامانم و خواهرجونم تبریک میگم سارینا جونم میخوام یه چیزی بهت بگم من به چشم خودم تمام فداکاری هایی که مامانت برات انجام داد رو دیدم شب هایی که خسته بود اما بدون هیچ منتی بیدار بود و تو رو میخوابوند روزهایی که از خستگی نمی تونست روی پا بایسته ولی برای آروم کردن تو از هیچ کاری دریغ نکرد من بی قراری های مامانت رودیدم با کوچکترین اتفاق که مبادا برای دخترم اتفاقی بیفته آروم و قرار نداشت تو همین سه ماه که از بهار زیبای زندگیت گذشته مامانت هزار ها هزار فداکاری کرده زحمت کشیده قدرشو خیلی بدون...
11 ارديبهشت 1392

هفته ای که گذشت.....

به نام خدا سلام میخوام رویدادهای این هفته و هفته های قبل رو برات بگم سارینا جون بعد از اینکه از مشهد اومدیم تهران اولش خیلی خیلی سخت بود تا یک هفته همش ناراحت بودم مامانی و خاله جون هم همین طور مدتی که خونه مامانی بودیم صبح ها که از خواب بیدار می شدی کلی میخندیدی همه میومدن دورت اما وقتی اومدیم خونه خودمون صبح از خواب بیدار شدی یه کوچولو خندیدی بعد دور و بر اتاق رو نگاه کردی و زدی زیر گریه الهی فدات بشم غریبیت میکرد چند روز پیش با بابا و من و شما رفتیم بیرون پیاده روی و البته شما کالسکه سواری!       دایی جون محمد هم دیر...
3 ارديبهشت 1392

سه ماهگی سارینا جووون مبارک

به نام خدا سلام مامانی؟ خوبی؟ کلی خبر دارم کلی حرف نگفته اول از همه بگم دیروز سومین ماهگردت بود اما چون وقت نداشتم امروز تو وبلاگت مینویسم گفتم که بدونی هممون یادمون بود که ماهگردت هستش بقیه خبرها  و عکس های جدید در پست های بعدی   ...
3 ارديبهشت 1392