ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

دلنوشته ای از جنس احساس خاله جون

به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ فدات بشم من میخوام ماجرای دیروز رو برات تعریف کنم دیروز بعد ازظهر گلوم درد میکرد یکمی سرما خورده بودم ناراحت هم بودم که شما ها از پیشم رفتین به جای همیشگی که میخوابیدی نگاه میکردم اشکام میریخت شب چون خیلی خسته بودم ساعت نه خوابیدم ولی ساعت 11 شب که بیدار شدم گلوم به شدت درد میکرد فکر میکردم گلوم متورم شده حالم بد بود مامانی اومدن و گفتن حاضر شو بریم دکتر ولی من همین طوری اشکام میرخت مامانی میگفتن: یه گلو درد که گریه نداره پاشو پاشو بریم دکتر ولی اون موقع که نمیدونستن من براچی گریه میکردم به خاطر دوری تو و مامانت (الانم دوبار...
22 فروردين 1392

بدون عنوان

به نام خدا سلام سارینا عزیزتر از جانم خوبی فدات بشم؟ امیدوارم همیشه روزهایی خوش داشته باشی دیشب خیلی گریه کردم آخه چهارشنبه میرین از الان دلم برات تنگ میشه اما دلم به این خوشه فقط دو ماه دیگه مونده امتحاناتم رو بدم میام پیشتون دعا کن امتحاناتم رو خوب بدم راستی دایی جون محمد هم درسش تموم شدو سربازی افتاده تهران میاد پیشتون خوش به حالش حداقل هفته ای یک بار میبینتت میبوسمت گلم   ...
18 فروردين 1392

چه شب پرماجرایی بود دیشب

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ میخوام ماجرای دیشب رو برات تعریف کنم دیشب مامانت خیلی خسته بود اخه تمام روز رو بهونه گیری میکردی برا همین شب زود خوابش برد ولی شما بیدار بیدار بودی اول من بغلت کردم راهت بردم بعدش خسته شدم دادمت به دایی جون محمد یکمی رات برد دیدیم نه فایده نداره که نداره و شما همچنان بیداری گذاشتیمت تو نی نی لای لای چند دور دور خونه هلت دادیم بازم بیدار بودی تا اینکه گذاشتیمت تو تشکت و با دایی جون محمد دو طرفش رو گرفتیم و هی تکونت دادیم بازم نخوابیدی تا اینکه بعد از کلی بغلت کردن و رات بردن تو نی نی لای لای ت خوابت برد از ساعت12شب تا 12:30مشغول...
16 فروردين 1392

......

به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ دیروز گفتم که میخوایم بریم روستای تاریخی کنگ خیلی خوش گذشت شما هم تو چادر خواب بودی اینم چندتا از عکساش راستی جای بابات هم خیلی خالی بود اینم از ناهارمون: ...
10 فروردين 1392

روستای تاریخی کنگ

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ الان که دارم مینویسم ساعت 7:48صبح هستش همه هم خوابن البته فکرکنم مامانی بیدار باشن امروز 9فروردینه منم از دیشب شروع کردم به انجام دادن کارهای مدرسه ام تو این مدت هم که گذشته فقط خوردم و خوابیدم بیشتر کاراهامو کردم فقظ مونده دو تادرسی که بعد از عید امتحان دارم رو بخونم خاله جون واسم دعا کن که امتحانم رو خوب بدم و به همه کارهام برسم امروز هم اگه خدا بخواد با خونواده شیما جون میخوایم بریم روستای تاریخی کنگ روستای کنگ نزدیکای طرقبه س ماسوله کوچک ایرانه اینم چندتا از عکساش: ...
9 فروردين 1392

عیدت مبارک

به نام خدا سلام سارینا جووووونم یکسال دیگه گذشت این آخرین روز های سال 91 هستش سالی پر از خاطره چه تلخ و چه شیرین   امیدوارم همه ما تو سال جدید بهتر از سال های پیش باشیم خاله جون این اولین عید نوروز بهار زندگیت هست از همین جا عیدو بهت تبریک میگم سال خوبی برات آرزو میکنم سالی پر از شادی برا خودت و مامان و بابات و تمام عزیزانت عیدت مبارک ...
29 اسفند 1391

تولد خاله جون

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ دیشب تفلدم بود  16 سال از عمرم گذشت و وارد 17 سال شدم خیلی خوش گذشت از همه کلی کادو گرفتم کادوهای خوشگل خوشگل ان شاءالله تفلد یک سالگیت شیماجون هم اومده بود دستش درد نکنه یه کادوی خیلی خوشگل خریده بود واسم الان هم خونمونه کلی خوش گذشته بهمون اینقدر برف اومده خاله جون یه عالمه برف اومده حتما عکساش رو واست میذارم ازهمه مامان و بابای گلم خواهر جووووووون عزیزتر از جونم داداش مهدی و داداش محمد خوبم و شیما جووووووووووون مهربونم به خاطر اینکه به یادم بودن تشکر میکنم یه دنیا ممنون خونوا...
17 اسفند 1391

بالاخره اومدی

به نام خدا سلام خاله جون خوبی؟ بالاخره انتظار منم تموم شد و تو اومدی دیشب ساعت هفت و پنج دقیقه شب همراه با مامان و مامانی و بابا رسیدین همه دورت جمع شده بودن اینقدر خوشحال بودیم که نگو الانم با مامان خوابیدی مثل فرشته ها ...
17 بهمن 1391