ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

اين روزهاي خوب

به نام خدا سلام سلام سلام به همگي اين چند روزه به من خيلي خوش گذشته با مامان نسرين و ماماني از خاطراتومون ميگيم و كلي ميخنديم ساعت دو شب ميخوابيم ساعت 11 صبح، صبحونه ميخوريم ساعت 3 بعداز ظهر ناهار ميخوريم و ساعت 12 شب شام آخه خيلي خوش ميگذره اينجا پنجشنبه رفتيم "تنگه واشي" و آبشار " ساواشي" جمعه هم رفتيم قم و جمكران چند روز پيش هم براي عروسي دايي جون مهدي يه لباس فوق العاده خوشگل خريدم خيلي خوبه اين روزها روزهايي با تمام عزيزانم روزهايي كه لبخند جاري ست و مهرباني شايد بهترين روزهاي عمرم اين روزها اين روزها بهترين روزهاي عمر من است . . ...
3 شهريور 1392

خاله جون در دياري ديگر

به نام خدا سلام سلام سلام به ساريناي گلم خوبي خاله؟ نميخواد جواب بدي چون ميدونم خوبي الان هم كنار مامانت لا لا كردي يه تي شرت نارنجي خوچگل هم پوشيدي بعـــله من اومدم تـــــــــــــــــهران شنبه بليت داشتيم ساعت 6 صبح و حدود ساعت 3 بعدازظهر رسيديم تهران واي نميدوني چقدر براي ديدنت ذوق داشتم اول اينكه بزرگ شدي ماشاءالله ميگم بيا بغلم، ميپري بغلم واي چقدر ذوق ميكنم از قديم گفتن دل به دل راه داره آخه من عاشـــــــقتم بغل ماماني هم ميري ماماني هم كلي ذوق ميكنن ديروز هم رفتيم آبشار تهران خيلي خوش گذشت     ...
29 مرداد 1392

گفتگو خاله جون و ساریــنا.....

به نام خدا سلام سلام سارینا جون من چه طوره؟ خوبی خاله؟ یه چندتا عکس دایی جون دیشب برام فرستاد. همراه یک فیلم فوق العاده باحال   خب بریم سر پست. تو این پست خاله جون و سارینا با هم گفت و گو می کنند.   خاله جون : سارینا جوونم، چرا رفتی روی میز؟ بیا پایین تا نیفتادی سارینا: من فرمانده سارینا هستم. به من احترام بگذارید. خاله جون :  سارینا: خاله جون، میای با هم "هزارپا" بازی کنیم؟ خاله جون : اوره عزیزم   سارینا : چیه خاله جون؟ چرا ایستادی و نگاه میکنی؟ بیا بشین پیش خودم. الان به مامانم هم میگم دو تا چایی خوشرنگ هم بیاره خاله جون:...
11 مرداد 1392

اندر احوالات خاله جون

به نام خدا سلام گوگولی خاله خوبی؟ اگه بدونی تو چه وضعیتی دارم این پست رو می نویسم اتاقم حسابی شلوغ شده لباسام یه طرف، کیفم یه طرف ....... خودمم یه ملافه کشیدم سرم و جلوی مانیتور نشستم نمیدونم چرا این کولر تو ماه رمضون بیشتر سرد میکنه اتاق یه گردگیری حسابی هم میخواد دیگه حال ندارم به اتاقم برسم بعد از افطار هم که فیلم ها پشت سر هم شروع میشه آدم میره تو آمپاس نمیتونه کاری بکنه خدایا قدرتی به من بده تا بتونم این اتاق بهم ریخته رو مرتب کنم. + لازم به ذکر است که من آدم خیلی مرتبی هستم، اما روزه بر من چیره! شده و توانم رو ازم گرفته. به امید اتاقی مرتب . . . ....
10 مرداد 1392