ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

بالاخره اومدی

به نام خدا سلام خاله جون خوبی؟ بالاخره انتظار منم تموم شد و تو اومدی دیشب ساعت هفت و پنج دقیقه شب همراه با مامان و مامانی و بابا رسیدین همه دورت جمع شده بودن اینقدر خوشحال بودیم که نگو الانم با مامان خوابیدی مثل فرشته ها ...
17 بهمن 1391

بدون عنوان

به نام خدا سلام خاله جون خوبی؟؟ دلم براهمه تون یه ذره شده این وبلاگ رو من و  مامانت درست کردیم تا از خاطراتمون، خاطرات تو، لحظه های شیرین دوران کودکیت،... بنویسیم تا وقتی بزرگ شدی خودت بخونی و اگه دوس داشتی ادامه ش بدی میخوام از خاطرات این چند روزه بگم اول اینکه دوستام و هم کلاسیام حالت رو می پرسن هنوز ندیدنت  ولی ندیده پیششون عزیزی بعد اینکه شیما جون هم حالت رو میپرسه دایی جون ها و بابایی هم دلتنگتن خودم که دلم آب شده خلاصه اینکه منتطرتیم یه چند روزی مریض شده بودی(چیز خاصی نبود زردی گرفته بودی)که شکر خدا خوب شدی اینقدر تو این چند روزه مامانت که خواهر جون بنده باشه نگران...
11 بهمن 1391

سلامی دوباره

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟؟ یه چند روزی گرفتار بودم نتونستم بیام به زودی زود! کارنامه هامون رو میدن دعاکن  یه معدل تپل بگیرم دایی جون محمد هم برات چندتا عکس جدید درست کرده سر فرصت میام و برات میزارم چقدر دلم براتون تنگ شده ان شاءالله هرچی زودتر بیاین   ...
8 بهمن 1391

سلاااااااااااام

به نام خدا سلام خاله جون خوبی؟ دنیا بهت خوش میگذره؟ شنیدی وقتی به دنیا اومدی فرشته ها گریه میکردن؟! چرا؟؟؟ چون یه فرشته ازشون کم شد و اومد رو زمین پیش ما اینقدر دلم برات تنگ شده دلم میخواد بغلت کنم بوست کنم اشکالی نداره چون تا چند هفته دیگه با مامان و بابا و مامانی میاین پیش ما ان شاءالله   ...
4 بهمن 1391