ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

و این روز های خوب که گذشت....

به نام خدا سلام به سارینا عزیزم خوبی خاله؟ و بازهم شرمندگی خاله جون! خب بعد از چند هفته غیبت میریم سراغ اتفاقات این چند هفته 1. 2 بهمن تولد سارینا عزیزم بود. یک سال گذشت و این گل زندگی یک ساله شد: دختر زمستونی تولدت مبارک چرا گریه میکنی خاله جون؟!! اینم سفارشی از طرف خاله جون: 2. کارهای جدید سارینا: وقتی یه چیزی رو میخواد با دست اشاره میکنه و میگه: انا ، انا !!!! دخملمون دو زبان یاد دارند: فارسی و عربی! قلبونت بشم تلفن رو بر میداره و میگه: ایو! ایو به دایی جون محمد میگه: حم ! دیگران رو  بوس میکنه گاهی اوقات هم لیس م...
1 اسفند 1392

نفس زندگی ام، تولدت مبارکــــ

به نام خدا یک سال پیش در چنین روزی تو یه روز قشنگ زمستونی یه اتفاق خوب افتاد صبح بود و همه چیز آروم و عادی اما داشت یه اتفاقایی می افتاد... ساعت 8 و 33 دقیقه صبح روز دوشنبه 2/بهمن/1391 یه فرشته آسمونی از پیش فرشته ها اومد روی زمین با اومدنت بابایی اینطوری شد: و خاله جون بعد از فهمیدن موضوع، اینطوری شد: سارینای عزیز من به دنیا اومد و تو زمستون، دنیایی رنگارنگ برامون رقم زد: و الان یک سال از اون روز میگذره و سارینای ناز من یک ساله شد:   تو این یکسال یاد گرفتی: بایستی بشینی راه بری حرف بزنی وسایلت رو بشناسی آدم...
3 بهمن 1392

سارینا راه می رود + تولد قمری سارینا

به نام خدا سلام سلام یه خبر خیلی خیلی مهم سارینا 22/دی/ 1392 تونست تنهایی تنهایی راه بره قلبونش بشم از این لحظه ناب و تاریخی! هم دایی جون برامون فیلم ارسال کرد اینقد خنده دار راه میرفتی خاله جون خیلی بامزه بود ان شاءالله یه روز خبر دویدنت رو اینجا بنویسم و اما شنبه 21/ بهمن /1392 مصادف با 9/ربیع الاول/1435 تولد قمری سارینا جونم بود بعله همزمان با آغاز امامت امام زمان (عج) دخملی ناز روز عید به دنیا اومده مبارک باشه خانومی ...
25 دی 1392

شب یلدا به روایت خاله جون (قسمت دوم)

به نام خدا همون طور که در قسمت اول (پست قبلی) گفتم ما امسال دو تا شب یلدا داشتیم. و اما شب یلدا دوم:  شنبه 30 آذر یه جشن کوچیک خانوادگی همراه با زن دایی جون این هندوانه زیبا که می بینید هنر بنده س! بعله! هنر دست خاله جون! و یک سری مخلفات سنتی! شب خیلی  خوبی بود و به قول دایی جون بسی خوش گذشت!   ...
15 دی 1392

یازده ماهگی سارینا مبارک (با تاخیر 3روزه)

به نام خدا سلام سلام یازده ماهگی سارینا جونم مبارک!!! و از همین جا از سارینای عزیزم عذرخواهی میکنم که 9و 10ماهگی ش تو وبلاگ تبریک نگفتم. درگیر مدرسه بودم نشد دیگه!! واما کارهای جدید ساریـــــــنا: 1.هرجا گل می بینه تند تند میگه: گل،گل،گل فدات بشم خاله جون 2.وقتی TV مداحی یا روضه خوانی پخش میکنه، سارینا هم شروع به سینه زدن میکنه. قلبونت بشم 3.وقتی تلفن زنگ میزنه میگه: ایو،ایو یعنی همون الو خودمون 4.وقتی شونه بهش میدیم موهاش رو شونه میکنه. آفرین به دخمل تمیز و مرتب 5.وقتی کفش هاش رو بهش می دیم میبره سمت پاهاش تا پاش کنه! با اینکه مامان نسرین فقط یه بار پاش کرده. ماشاءالله 6.به باباش...
6 دی 1392

يك روز به يادماندني...(به روايت دايي محمد)

سلامو صد سلام اول به سارينا كوچمولو و دوم به بازديدكنندگاني كه خودشون يه روز كوچمولو بودن! القصــــــــــه.... نمي دونم مي دونيد يا نمي دونيد، چند روز ژيش(منظورم از ژيش، پيش هستش، اشتباهي دكمه ژ رو بجاي پ زدم از قصد اصلاحش نكردم كه بگم: "بابا ما خواستار استقرار دكمه پ در يك جاي ثابت در صفحه كليد هستيم!") خب داشتم عرض مي نموديم نمي دونم مي دونيد يا نمي دونيد، چند روز پيش تفلد (به زبان فارسي معيار همان تولد!) مامان سارينا بود به همون مناسبت! جشن كوچك خانوادگي برگزار شد كه جاي شما خالي، بسي خوش و خوب گذشت به مناسبت جشن تولد مامان سارينا ناهار رو مهمون بابا سارينا بوديم، تو رستوران اتفاقات زيادي افتاد كه فقط يكيشو براتون تعر...
2 دی 1392

شب یلدا به روایت خاله جون (قسمت اول)

به نام خدا سلام به همگی شب یلدا گذشته تون مبارک!!! امیدوارم به همتون خوش گذشته باشه این اولین شب یلداست که سارینا عزیزم هم حضور داره اولین شب یلدات مبارک خاله جون! ما امسال دو تا شب یلدا داشتیم! بعـــله! یکی پنجشنبه 28 آذر! و یکی شنبه 30 آذر! به دلیل اینکه شب یلدا شنبه بود و اول هفته  و نزدیک اربعین حسینی، ما برای زن دایی جون پنجشنبه مراسم شب چله (یلدا) گرفتیم خیلی خوش گذشت و جای مامان نسرین و بابا علی و دایی جون محمد و صد البته سارینا خانوم گل حسابی خالی بود و شنبه شب هم یه مراسم شب یلدا کوچولو همراه با اعضای خانواده و زن دایی جون گرفتیم و اما عکس های شب یلدا اول...
2 دی 1392

تولد خواهر گلم، نسرین عزیزم، مبارکــــ

به نام خدا این چندمین تولد توست؟ و چندمین انبساط مجدد کائنات؟ این چندمین بارخلقت است؟ و چندمین انفجار سکوت؟ چندمین لبخند آفرینش؟ خورشید را چندمین بار است که میبینی؟ و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟ و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟ چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟ چندمین دم!؟ چندمین آن!؟ آه که تو چقدر خوشبختی! و جهان چه پرغوغاست که بینهایتمین تولد تو را جشن میگیرد .   خواهر عزیزم زمین چرخید و چرخید و بازهم 28 آذری دیگر روزی  که پا بر زمین نهادی و شدی بهترین همدم من چقدر خوشبختم که تو را دارم و تبریک ساده مرا پذیرا باش ...
28 آذر 1392