ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

بدون عنوان

به نام خدا سلام سارینا عزیزتر از جانم خوبی فدات بشم؟ امیدوارم همیشه روزهایی خوش داشته باشی دیشب خیلی گریه کردم آخه چهارشنبه میرین از الان دلم برات تنگ میشه اما دلم به این خوشه فقط دو ماه دیگه مونده امتحاناتم رو بدم میام پیشتون دعا کن امتحاناتم رو خوب بدم راستی دایی جون محمد هم درسش تموم شدو سربازی افتاده تهران میاد پیشتون خوش به حالش حداقل هفته ای یک بار میبینتت میبوسمت گلم   ...
18 فروردين 1392

چه شب پرماجرایی بود دیشب

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ میخوام ماجرای دیشب رو برات تعریف کنم دیشب مامانت خیلی خسته بود اخه تمام روز رو بهونه گیری میکردی برا همین شب زود خوابش برد ولی شما بیدار بیدار بودی اول من بغلت کردم راهت بردم بعدش خسته شدم دادمت به دایی جون محمد یکمی رات برد دیدیم نه فایده نداره که نداره و شما همچنان بیداری گذاشتیمت تو نی نی لای لای چند دور دور خونه هلت دادیم بازم بیدار بودی تا اینکه گذاشتیمت تو تشکت و با دایی جون محمد دو طرفش رو گرفتیم و هی تکونت دادیم بازم نخوابیدی تا اینکه بعد از کلی بغلت کردن و رات بردن تو نی نی لای لای ت خوابت برد از ساعت12شب تا 12:30مشغول...
16 فروردين 1392

گوشواره در گوش عجب لای لای...

به نام خدا گوشواره در گوش عجب لای لای   این گوش ور انگوش عجب لای لای سلام دخمل نازم دیروز با مامانی و دایی جون محمد (که رانندگیش خیلی خوبه آخه چون پایه دو داره دیگه!) رفتیم گوشاتو سوراخی!! کردیم اولش که نمیدونستی اینجا کجاس و برا چی اومدیم وقتی که رفتیم تو اتاق خانوم دکتر تا گوش هات رو علامت زد گریه کردی بعد هم که سوراخ کرد جیغ میزدی وای دلم لرزید مامانی تو چشمات اشک جمع شده بود اخه فدات بشم اما عوضش خوشگل شدی تا سه هفته طبق گفته دکتر همین گوشواره ها تو گوشته بعد از سه هفته گوشواره های خودت که مامانی و بابایی(مامان و بابای من) هدیه دادن گوشت میکنم الهی ...
15 فروردين 1392

......

به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ دیروز گفتم که میخوایم بریم روستای تاریخی کنگ خیلی خوش گذشت شما هم تو چادر خواب بودی اینم چندتا از عکساش راستی جای بابات هم خیلی خالی بود اینم از ناهارمون: ...
10 فروردين 1392