چند عکس جاموندهـــ
به نام خدا
سلام به همه
و یه سلام مخصوص به دخمل نازم، ساریـــنا
مامان فدات بشه
امروز یه پست از عکس های قدیمی ت میذارم.
امیدوارم خوشت بیاد عسیسم.
دوستان، لطفا ما رو همراهی کنید.
اول از همه یک عکس فوق العاده زیــــبا و رمانتیک دختر و پدری
قربون اون چشمای خوشگلت بشم که به دوربین نگاه کردی
اینجا، مشهد است، اتاق خاله جون
این عکس مربوط میشه به بهمن. ینی اون موقعی که اومدیم واسه عقد دایی جون مهدی و زندایی جون. هنوز یک ماهت نشده.
این عکس رو تو آرشیو عکس های 40 روزگی ت پیدا کردم.
ساریـــــنا : آخ، باز جیش کلدم
ای جووووونم
عاشق این عکستم
ساریــــنا: بالاخره موفق شدم. صعود کردم
و عصبانیت ساریـــنا
ساریــــنا: مامانی بسه دیگه، چقدر عکس میگیری؟!
و کنجکاوی عزیزم
ساریــــنا: بذال ببینم این چیه؟
فکر کنم اضافه س! بذال بکنمش
الهی فدات بشم که محو اون مجسمه شدی!
اصلا حواست به دوربین نیس!
کی دلش میاد این هویچ بستنی رو بخوره؟!
( اینجا هم مشهد است ، خونه مامانی. عکاسشم خاله جون هستش)
الهــــی............
اینجا عزیزم، تازه یاد گرفته بودی گردن تو نگه داری.
ساریــــنا: هییییی
ساریــــنا: آخیش! سرم رو بالا آوردم!
سقوط با مخ روی بالش
ساریــــنا: مامانی، به جای اینکه هی تند و تند ازم عکس بگیری، بیا بینی م رو بوس کن. درد گرفته
سارینا در پی کشف لنز دوربین
اینجا هم حرم مطهر رضوی هستش.
قلبونت بشم عسل مامان.
مثل فرشته ها خوابیدی عسلی.
یادش بخیــــــــر
این لباسی که تنت هس، موقعی که میخواستیم بخریم، با خاله جون سر رنگش مونده بودیم.
بنفش یا صورتی؟!
مسئله این است
که بالاخره صورتی پیروز شد.
اون جوراب های خوشگلی هم که پات هست، همراه با یک عروسک خوشگل رو دایی جون مهدی و زندایی جون از سفر شمالشون که تو عید رفته بودند( اولین سفر دونفره شون) ، برات خریدن.
دستشون درد نکنه. خیــــلی نازن