دلنوشته ای از جنس احساس خاله جون
به نام خدا سلام خاله جون خوبی خاله؟ فدات بشم من میخوام ماجرای دیروز رو برات تعریف کنم دیروز بعد ازظهر گلوم درد میکرد یکمی سرما خورده بودم ناراحت هم بودم که شما ها از پیشم رفتین به جای همیشگی که میخوابیدی نگاه میکردم اشکام میریخت شب چون خیلی خسته بودم ساعت نه خوابیدم ولی ساعت 11 شب که بیدار شدم گلوم به شدت درد میکرد فکر میکردم گلوم متورم شده حالم بد بود مامانی اومدن و گفتن حاضر شو بریم دکتر ولی من همین طوری اشکام میرخت مامانی میگفتن: یه گلو درد که گریه نداره پاشو پاشو بریم دکتر ولی اون موقع که نمیدونستن من براچی گریه میکردم به خاطر دوری تو و مامانت (الانم دوبار...