ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

اين روزهاي خوب

به نام خدا سلام سلام سلام به همگي اين چند روزه به من خيلي خوش گذشته با مامان نسرين و ماماني از خاطراتومون ميگيم و كلي ميخنديم ساعت دو شب ميخوابيم ساعت 11 صبح، صبحونه ميخوريم ساعت 3 بعداز ظهر ناهار ميخوريم و ساعت 12 شب شام آخه خيلي خوش ميگذره اينجا پنجشنبه رفتيم "تنگه واشي" و آبشار " ساواشي" جمعه هم رفتيم قم و جمكران چند روز پيش هم براي عروسي دايي جون مهدي يه لباس فوق العاده خوشگل خريدم خيلي خوبه اين روزها روزهايي با تمام عزيزانم روزهايي كه لبخند جاري ست و مهرباني شايد بهترين روزهاي عمرم اين روزها اين روزها بهترين روزهاي عمر من است . . ...
3 شهريور 1392

خاله جون در دياري ديگر

به نام خدا سلام سلام سلام به ساريناي گلم خوبي خاله؟ نميخواد جواب بدي چون ميدونم خوبي الان هم كنار مامانت لا لا كردي يه تي شرت نارنجي خوچگل هم پوشيدي بعـــله من اومدم تـــــــــــــــــهران شنبه بليت داشتيم ساعت 6 صبح و حدود ساعت 3 بعدازظهر رسيديم تهران واي نميدوني چقدر براي ديدنت ذوق داشتم اول اينكه بزرگ شدي ماشاءالله ميگم بيا بغلم، ميپري بغلم واي چقدر ذوق ميكنم از قديم گفتن دل به دل راه داره آخه من عاشـــــــقتم بغل ماماني هم ميري ماماني هم كلي ذوق ميكنن ديروز هم رفتيم آبشار تهران خيلي خوش گذشت     ...
29 مرداد 1392

چند عکس جاموندهـــ

به نام خدا سلام به همه و یه سلام مخصوص به دخمل نازم، ساریـــنا مامان فدات بشه امروز یه پست از عکس های قدیمی ت میذارم. امیدوارم خوشت بیاد عسیسم. دوستان، لطفا ما رو همراهی کنید.   اول از همه یک عکس فوق العاده زیــــبا و رمانتیک دختر و پدری قربون اون چشمای خوشگلت بشم که به دوربین نگاه کردی اینجا، مشهد است، اتاق خاله جون این عکس مربوط میشه به بهمن. ینی اون موقعی که اومدیم واسه عقد دایی جون مهدی و زندایی جون. هنوز یک ماهت نشده. این عکس رو تو آرشیو عکس های 40 روزگی  ت پیدا کردم. ساریـــــنا : آخ، باز جیش کلدم   ای جووووونم عاشق این عکستم ساریـ...
14 مرداد 1392

گفتگو خاله جون و ساریــنا.....

به نام خدا سلام سلام سارینا جون من چه طوره؟ خوبی خاله؟ یه چندتا عکس دایی جون دیشب برام فرستاد. همراه یک فیلم فوق العاده باحال   خب بریم سر پست. تو این پست خاله جون و سارینا با هم گفت و گو می کنند.   خاله جون : سارینا جوونم، چرا رفتی روی میز؟ بیا پایین تا نیفتادی سارینا: من فرمانده سارینا هستم. به من احترام بگذارید. خاله جون :  سارینا: خاله جون، میای با هم "هزارپا" بازی کنیم؟ خاله جون : اوره عزیزم   سارینا : چیه خاله جون؟ چرا ایستادی و نگاه میکنی؟ بیا بشین پیش خودم. الان به مامانم هم میگم دو تا چایی خوشرنگ هم بیاره خاله جون:...
11 مرداد 1392

اندر احوالات خاله جون

به نام خدا سلام گوگولی خاله خوبی؟ اگه بدونی تو چه وضعیتی دارم این پست رو می نویسم اتاقم حسابی شلوغ شده لباسام یه طرف، کیفم یه طرف ....... خودمم یه ملافه کشیدم سرم و جلوی مانیتور نشستم نمیدونم چرا این کولر تو ماه رمضون بیشتر سرد میکنه اتاق یه گردگیری حسابی هم میخواد دیگه حال ندارم به اتاقم برسم بعد از افطار هم که فیلم ها پشت سر هم شروع میشه آدم میره تو آمپاس نمیتونه کاری بکنه خدایا قدرتی به من بده تا بتونم این اتاق بهم ریخته رو مرتب کنم. + لازم به ذکر است که من آدم خیلی مرتبی هستم، اما روزه بر من چیره! شده و توانم رو ازم گرفته. به امید اتاقی مرتب . . . ....
10 مرداد 1392

خواهر عزیزم، سالگرد ازدواجت مبارکـــــ ( با تاخیر یک روزه)

به نام خدا سلام سلام دیروز سالگرد ازدواج خواهر جونم بود خواهر جون ماهم، خیلی دوستت دارم و از صمیم قلب بهت تبریک میگم. امسال اولین سالگردیه که سارینا هم همراهتونه. دیروز وقت نشد برات بنویسم، که الان می نویسم.   + توجه : این متن  کاملا نوشته خودمه.   چه حس زیباییه که بفهمی یکی عاشقته. یکی از صمیم قلب دوستت داره. یکی قلبش برات می تپه. یکی همش تو فکرش باشی. یکی که تنها دغدغه ش شادی تو باشه. و چه زیباتره وقتی که این حس بشه یه حس " دو طـرفــــــه" خودت باشی و خودش. لذت خوردن یک لیوان شیر کاکائو "داغ" از جنس گرمای عشق و شیرینی یک کیک "شـــکـ...
10 مرداد 1392